چند روز گذشته
سلام مامان خیلی وقته که واست ننوشتم و از شیطنت هات و کارها و شیرین زبونی هات نگفتم واست شرمنده گل نازم. سعی میکنم همه را جبران کنم . نازگلم روز یکشنبه وقت واکسن داشت مامان جونی میگفت بعد از خوردن صبحونه اماده شدیم بریم بهداشت اونجا دخملیم خانم دکتره هر چی میگفت خودش انجام میداد به مامان جونی گفته بود بذارین رو ترازو وزنش کنم رفته بودی رو ترازو وزنت کنه از اونجا هم رفتین اتاق واکسن مامانی میگفت خیلی شاد رفتی رو تخت نشستی ولی وقتی نگاهت به سوزنه افتاد شروع به گریه کردی اونم برای چند ثانیه می بینیت چه دختر قوی ای دارم تا عصر تب داشتی بعد از اینکه چند دفعه استامینوفن دادیم ...
نویسنده :
نسرین
12:42